بعد از جلسه‌ی اخر تراپیم تصمیم گرفتم بیشتر بنویسم و با خودم دفترمو میبردم کافه! تایمایی که بیکار بدم یا میرفتم سیگار شروع میکردم به نوشتن.

و خب بنظرم اوضاع واقعا بهتر شده!

داشتن کار که وقتمو پرمیکنه و منو تو یه فضای جدید برده! پس من دوباره همون مبینای اکتیو شدم! با کلی سر و صدا.

با کلی ادم جدید معاشرت کردم! باریستای مهربون افغانمون! بچه های اشپزخونه از لرستان! اینا بهترین دوستامن توی کافه!

با مشتری ها هم که به شدت گرم میگیرم :) دو روز پیش یه خانومی تنها اومده بود و بنظر حالش خوب نبود! یه بازی بردم که اگه حوصله داشت با هم بازی کنیم. ولی گفت که اصلا حوصله نداره! نشستم پیشش و گفتم گاهی ادم دوس داره با یه غریبه حرف بزنه بدون اینکه جاج بشه! پس من هستم!  خانومه شروع کرد به حرف زدن!

یا اون روز که یه پسره جشن رفتنش به امریکا رو تو کافه گرفته بودحس عجیب خوبی بود! باهاشون کلی دوست شدم و حرف زدیم!

انقد سعی میکنم با همه بگم و بخندم که وقتی مشتریا دارن میرن میان پیدام میکنن هر گوشه‌ی کافه باشم تا باهام خدافظی کنن! یا بعضا تو پارک دوباره میبیننم و باهام صحبت میکنن :)

دوستام رو از دانشگاه باز دیدم. و دوباره باهم جمع شدیم! دوباره اون حس خوب رو کنارشون داشتم! حس نمیکردم پرت شده به بیرونم :)

 

نوشتن‌های کم و بیشم که دارم تلاش میکنم بیشترش کنم حالم رو بهتر میکنه!

 

کمتر خواب مامانو میبینم! یا حداقل دیگه خواب اینو نمیبینم که زنده شده! ینی انگار یه جورایی پذیرفتم،  نه؟

 

ولی خب با وجود همه اینا، خسته شدم از انتظاره.

حوصله‌ام یهو پرید 

ولش کن!

مثلا اومدم بنویسم :/

یه ,کافه ,  ,رو ,حرف ,شدم ,پس من ,با کلی ,تا باهام ,باشم تا ,باهام خدافظی

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ارزان سرا کتابخانه عمومی شهید شهریاری قشلاق ملارد madreseshadsadr 17768248 تمدن بدلی ( نقد مدرنیته ، علوم غربی و تکنولوژی ) پرس و جو پیکنت | دانلود رایگان فیلم و سریال جدید با لینک مستقیم قصه های داستان کودکانه بچگانه کوتاه زیبا جالب خواندنی دانلود رایگان 11 خبرها